گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای شمع چگل دوش در ایوان که بود

وی سرو روان دی بگلستان که بودی

وی آیت رحمت که کست شرح نداند

کی بود نزول تو و در شان که بودی

چو صبح بر آمد بسر بام که رفتی

چون شام در آمد بشبستان که بودی

کین برکه کشیدی و کمان برکه گشادی

قلب که شکستی و بمیدان که بودی

ای کام روانم لب چون آب حیاتت

در ظلمت شب چشمه ی حیوان که بودی

دیشب که مرا جان و دل از داغ تو می سوخت

آرام دل و آرزوی جان که بودی

بر طرف چمن بلبل خوش خوان که گشتی

در صحن گلستان گل خندان که بودی

تا از دل و جان زان تو گشتیم چو خواجو

آخر بنگوئی که تو خود زان که بودی

 
sunny dark_mode