گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

بساز چاره ی این دردمند بیچاره

که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره

چگونه تاب تجلّی عشقت آرد دل

چو تاب مهر تحمّل نمی کند خاره

دلم چو خیل خیال تو در رسد با خون

ببام دیده بر آید روان بنظّاره

مرا جگر مخور اکنون که سوختی جگرم

که بیتو هست مرا خود دلی جگر خواره

حجاب روز مکن زلف را چو می دانی

که هست جعد تو هر تار ازو شبی تاره

بجای گوهر وصل تو وجه سیم و زرم

سرشک مردم چشمست و رنگ رخساره

دلم ببوی تو بر باد رفت و می بینم

که در هوا طیران می کند چو طیاره

ضرورتست ببیچارگی رضا دادن

چو نیست از رخ آنماه مهربان چاره

مراد خواجو ازو اتّصال روحانیست

نه همچو بیخبران حظّ نفس امّاره

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
کمال‌الدین اسماعیل

بدان و آکه باش ای دل ستمکاره

وگر چه گفته امت این حدیث صد باره

که گر ببینم ازین پس که نام عشق بری

بجان من که بدست خودت کنم پاره

تو از کجا و سر زلف دلبران ز کجا؟

[...]

حکیم نزاری

مگر وصال تو روزی شود دگرباره

به قدرِ جهد بکوشم به حیله و چاره

به رغم جانِ رقیبت چه‌گونه می‌خواهم

که خاک بر سرِ آن ظالم ستم‌گاره

دراوفتاد به پایِ تو باز چون خلخال

[...]

صامت بروجردی

ز جای ناوک پیکان و خنجر پاره

زند معاینه خون موج همچو فواره

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه