گنجور

 
خواجوی کرمانی

می درم جامه و از مدعیان می پوشم

می خورم جامی و زهری بگمان می نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم

چه غم از موعظه ی زاهد ازرق پوشم

هر که از مستی و دیوانگیم نهی کند

گو برو با دگری گوی که من بیهوشم

باده می نوشم و از آتش دل می جوشم

مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم

هر دم ای شمع چرا سرّ دل آری بزبان

نه من سوخته خون می‌خورم و خاموشم

مطرب پرده سرا چون بخراشد رک چنگ

نتوانم که من سوخته دل نخروشم

دامنم دوش گر از خون جگر پر می شد

این چه سیلست که امشب بگذشت از دوشم

یا رب آن باده نوشین ز کجا آوردند

که چنان مست ببردند ز مجلس دوشم

چون من از پای در افتادم و از دست شدم

دارم از لطف تو آن چشم که داری گوشم

طاقت بار فراق تو ندارم لیکن

چون فتادم چکنم می کشم و می کوشم

همچو خواجو دو جهان بیتو بیکجو نخرم

وز تو موئی بهمه ملک جهان نفروشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۵

هر دم ای شمع چرا سرّ دل آری بزبان

نه من سوخته خون می‌خورم و خاموشم

حافظ

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم

مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

اوحدی

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم

خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم

بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب

که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم

من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل

[...]

حافظ

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم

مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

قصدِ جان است طمع در لبِ جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کِی آزاد شَوَم از غمِ دل؟ چون هر دَم

[...]

شیخ بهایی

گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم

مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم

حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش

[...]

فصیحی هروی

نوبهارست و در انجام طرب می‌کوشم

لب گل می‌مکم و خون جگر می‌نوشم

جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز

گر همه شعله شود در هوس آغوشم

خسم و فرقت بی‌برگی وی سوخت مرا

[...]

صائب تبریزی

منم آن سیل که دریا نکند خاموشم

کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم

از ملامت نکنم شکوه ز بی حوصلگی

سخن تلخ می تلخ بود در گوشم

جوش من لنگر آرام نمی داند چیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه