گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

چون طرّه عنبر شکنش در شکن افتد

از سنبل تر سلسله بر نسترن افتد

دانی که عرق بر رخ خوبش بچه ماند

چون ژاله که بر برگ گل یاسمن افتد

کام دل شوریده ز لعل تو برآرم

گر چین سر زلف تو در دست من افتد

چون وقت سحر گل بشکر خنده در آید

از بلبل شوریده فغان در چمن افتد

گر زانک بچین اوفتد از زلف تو تاری

زین واسطه خون در دل مشک ختن افتد

طوطی که شکر می شکند در شکرستان

نادرفتد ار همچو تو شیرین سخن افتد

لعل لب دُر پوش تو چون در سخن آید

خون در جگر ریش عقیق یمن افتد

هر کو چو من از عشق تو بی خویشتن افتاد

در دام غم از درد دل خویشتن افتد

خواجو چو برد سوز غم هجر تو در خاک

آتش ز دل سوخته اش در کفن افتد

 
 
 
صوفی محمد هروی

گر سایه آن ماه به سوی چمن افتد

از رشک قدش لرزه به سرو سمن افتد

صد چشمه آب خضر از خاک برآید

هر جا که لعابی به زمین زآن دهن افتد

رفت از سر کوی تو دل از دست رقیبان

[...]

کلیم

زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد

بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد

نزدیک بآسیب چنانم که پس از مرگ

از شمع مزار آتشم اندر کفن افتد

دل رنگ ندارد زتو چون داغ ز لاله

[...]

فروغی بسطامی

ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد

شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد

صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ

تا سایهٔ شیرین به سر کوه کن افتد

واقف شود از حالت دل‌های شکسته

[...]

ملک‌الشعرا بهار

گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد

چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد

صد بار به پیش قدمش جان بسپارم

یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد

ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه