گنجور

 
خواجوی کرمانی

صدر دین یحیی تمغاچی که هست

در خری بیمثل و خر طبعی مثل

عالی از وی گشته رایات خطا

نازل از وی گشته آیات زلل

صورت او معنی فسق و فجور

معنی او صورت کذب و دغل

در نفاق از وی سپر بفکنده تیر

در نحوست گشته هندویش زحل

عقرب و آنگاه بادی همچو دلو

ثور و آنگه منقلب همچون جمل

معدن نتن و فسا چون خنفسا

ناکس و کنّاس مانند جعل

زایر مقصوره ی تزویر و زور

دایر مطموره ی جنگ و جدل

در جهالت قاضی شهر مجوس

در ضلالت مفتی کیش هبل

جرعه نوش باده خواران جنون

حلقه گوش پیشکاران امل

وهم او مسّاح صحرای خیال

فهم او ملّاح دریای حیل

فعل معلولش همه محض فساد

اسم مجهولش همه عین علل

از فنای او جهانرا صد فرح

وز بقای او زمانرا صد خلل

شوخ و شاخی راست مانند غنم

باردار و ژاژخا همچون جمل

شکل دیوی کرده بر لوح وجود

نقش او را نقشبندان ازل

سبلتش گندیده از بوی دهان

مقعدش خندیده بر گند بغل

کس دهد تمغا بدست آن بغا

کس بمعمولی سپارد این عمل

ناکسی بر جای آنکس بین که نیست

پیش او یک جو دو عالم را محل

خویش را صدر اجل داند که باد

جای این صدر اجل صدر اجل

گشت سلطانی بسگبانی عوض

شد سلیمانی بشیطانی بدل

 
sunny dark_mode