خاقانیا به جاه مشو غره غمروار
گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا
کاندر جهان چو بهمن و جمشید صد هزار
زادند و مرد و کار جهان هم بر آن نوا
رفت آنچه رفت و روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود و پشت فلک همچنان دو تا
نه در نبات این بدلی آمد از قدر
نه در نجوم آن خللی آمد از قضا
ما و تو بگذریم و پس از ما بسی بود
دور فلک به کار و قرار زمین بجا
و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار
بند فلک گسسته و جرم زمین هبا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، خاقانی به مقام و جاه اشاره میکند و یادآوری میکند که حتی اگر کسی به مقام بلندی چون بهمن و جمشید برسد، در نهایت زندگی ادامه دارد و همه چیز گذراست. او به ناپایداری دنیا و بیقیمتی مقام و ثروت تأکید میکند و میگوید که هر چه باشد، گذران زندگی و چرخش طبیعت ادامه خواهد یافت. او به روزی که همه چیز به پایان میرسد و خداوند با دمیدن در صور، نظم جهان را برهم میزند، اشاره دارد و به این ترتیب به فانی بودن همه چیز اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای خاقان، به مقام و جاه خود مغرور نشو، زیرا اگرچه ممکن است در نظر تو مانند بهمن و جمشید باشی، اما سرنوشت و تقدیر همیشه در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: در جهان همانند زمان بهمن و جمشید، هزاران نفر به دنیا آمدند و مردند و زندگی ادامه یافت.
هوش مصنوعی: آنچه که گذشته دیگر به هیچ چیزی بازنمیگردد و زمین همچنان در حالت غم و اندوه به سر میبرد. همچنین آسمان نیز همچنان در دو بخش باقیمانده است.
هوش مصنوعی: نه در گیاهان این تغییر و تحول ناشی از سرنوشت است و نه در نجوم و ستارگان نقصی به خاطر قضا و قدر وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما و تو از این دنیا میگذریم و بعد از ما، باز خیلی چیزها در گردونه زمان ادامه خواهد داشت و زمین به کار و زندگی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: در پایان، با صدا دادن شیپور، خشم خداوند سبب خواهد شد که بندهای آسمان گسسته شود و گناهان زمین در هم شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.