گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
خون خرد بریز و دست بر عدم نویس
برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است
دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب
گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند
از نیستی در آینهٔ دل نشان طلب
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب
خاقانیا پیاده شو از جان که دل توراست
بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب
اقطاع این سوار ورای خرد شناس
میدان این براق برون از جهان طلب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و طلب است. شاعر میگوید اگر کسی ادعای محبت ندارد، نباید غم جانان را به جان خود بکشد. هنگامی که جان به شهر عشق برسد، باید نور آن را بخواهد. او از خواندن و نوشتن درد و رنج خود سخن میگوید و میخواهد از دل و احساساتش پرده بردارد. شاعر اشاره میکند که اگر کسی خود را گم کرده باشد، باید به درون خود نگاه کند و حقیقتش را بیابد. او همچنین درباره جستجوی معنی و حقیقت در زندگی صحبت میکند و به این نکته اشاره دارد که برای رسیدن به یافتهها باید سالها تلاش کرد. در نهایت، شاعر از دل و روح خود میخواهد که بر تمام موجودات حاکم شود و فراتر از محدودیتهای دنیوی برود.
هوش مصنوعی: اگر مدعی نیستی، برای رسیدن به عشق و دوست، جان خود را طلب کن؛ زیرا وقتی به شهر عشق رسیدی، نور عشق را خواهی یافت.
هوش مصنوعی: احساسات عمیق خود را به نمایش بگذار و بیهویتی و عدم وجود را به تصویر بکش. تلاش کن تا از روحت چیزی جدید بسازی و آن را به دیگران هدیه بده.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که گلهای یاس به خاطر دوری از تو پژمرده شدهاند و دل و اشک به خاطر جستجوی تو در حال آشفتگی هستند.
هوش مصنوعی: اگر از خود خارج نشوی و تنها با خودت باشی، هیچ اثری از عدم و نبودت در آینه دل باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: سالهاست که در جستجوی چیزی هستی؛ برای رسیدن به آن، دیگر راهی نمیماند. این گفتگو دربارهی طلب و جستوجو به دل و جانت رسیده است.
هوش مصنوعی: ای خاقان، از جان خود کنارهگیری کن، زیرا دل تو بر دل من سوار است. برای دستیابی به آسمان و مدیریت آن، باید در این مسیر قدم برداری.
هوش مصنوعی: این سوار فراتر از فهم و دانش قرار دارد و در میدان خود، از دنیای خواستهها و آرزوها عبور کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می باش و از مزاج حریفان نشان طلب
با طبع هر که راست نیابی کران طلب
چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش
جایت اگر به صدر دهند آستان طلب
مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن
[...]
آیینه شو وصال پری طلعتان طلب
اول بروب خانه دگر میهمان طلب
گلمیخ آستانه عشق است آفتاب
هر حاجتی که داری ازین آستان طلب
ایمن ز طبع دزد شدن عین غفلت است
[...]
از پیر همت و کرمی ای جوان طلب
چون تیر قوت و مددی از کمان طلب
ای دادخواه دست به دامان عشق زن
هر حاجتی که هست از این خاندان طلب
کس بی نصیب روزی خود را نمی خورد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.