گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

آنچه عشق تو در جهان کرده‌ست

بالله ار دور آسمان کرده‌ست

مهر تو با دلم چه کین دارد؟

که دلم برد و قصد جان کرده‌ست

آن نه خالت، عکس دیده ما

بر رخ نازکت نشان کرده‌ست

هست نام کلاه تو شب پوش

زانکه زلف ترا نهان کرده‌ست

آفتاب از رخت سپر بفکند

ورچه صد تیغ بر میان کرده‌ست

تا بیاموخت از تو عشوه گری

سالها آسمان دران کرده‌ست

بر من آن زلف پیچ پیچ آخر

روی پرچین چرا چنان کرده‌ست؟

عشوه ام داده است و بستده جان

راستی را بسی زیان کرده‌ست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه