کسی که دست چپ از دست راست داند باز
باختیار ز مقصود خود نماند باز
ولی شقاوت کلّی چو در کسی آویخت
بساکه شربت ناکامیش چشاند باز
ستیزۀ من و گردون بغایتی برسید
که جان همی دهم و او نمی ستاند باز
خیال دست تو باد آمدست چشم مرا
که درّو لعل بدامن همی فشاند باز
بذوق جان من اندر حدیث تو نمکیست
که خون از این دل ریشم همی چکاند باز
شب دراز بود بازمانده دیدۀ من
چنین بود چو ز خاک در تو ماند باز
بجست و جوی خیال تو مردم چشمم
سرشک را بچپ و راست می دواند باز
چنانک پیرهن غنچه دست باد صبا
لباس صبرم در پای می دراند باز
هزار مشعله در گیرم از نفس هرگاه
که آب دیدۀ من شعله یی نشاند باز
بسان بوی بباد صبا در آویزم
بر آستان توام بوک بگذراند باز
بچار میخ مژه اشک را ببند کنم
ز گوشه یی چو ببینم برون جهاند باز
زهاب دیدۀ من ابر را مباد حلال
اگر ز اشک من این ماجرا نراند باز
چو دید برق جهنده زابر، جانم گفت
که این بمسرع درگاه خواجه ماند باز
شفاعتش کن و درخواه تا زسوزدلم
حکایتی اگرش اوفتد رساند باز
اگر بسهو نشاطی سوی من آرد روی
زمن فراق توش در زمان رماند باز
چنین که مرغ دلم شد شکسته بال زهجر
مگر زوصل تو پر را بگستراند باز
بخاک پای تو سوگند خورد مردم چشم
که تا زمانه گل وصل نشکفاند باز
بصدهزار جگرگوشه گرچه گیرد بار
بیفکند که یکی را نپروراند باز
بآب دیده همی تر کنم زمین تابوک
زخار هجرگل وصل برد ماند باز
رهی بطبع گرانست و حضرت تو بلند
بخدمت تو رسیدن نمی تواند باز
زلطف عاطفتت جذبه یی همی باید
که بنده را زگرانی خود رهاند باز
اگر زوصل تو سرشته یی بدست آرم
که آب راحتم از چاه غم خوراند باز
زمانه باهمه نیروی خویش نتواند
که نیم تار از آن رشته بگسلاند باز
شوم چو نامه بپهلو سوی درت غلطان
گرم عنایت تو سوی خویش خواند باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عواطف و احساسات عاشقانه سروده شده است. شاعر به شدت از محبوبش دوری میکشد و در عذاب است. او به وضعیت خود اشاره میکند که اگرچه از عشق آگاه است، اما شقاوت و درد جدایی مانع از رسیدن به مقصودش میشود. او به زخمهای دلاش و چشمان گریاناش اشاره میکند و میگوید که خیال محبوبش به شدت ذهنش را مشغول کرده است. شاعر در عین حال احساس خستگی و ناامیدی میکند و نمیتواندبه محبوبش نزدیک شود. او به نیاز به عشق و توجه محبوب اشاره میکند تا از این درد رها شود و بر پیوندهای عاطفی خود تأکید دارد. شاعرخود را به نامهای تشبیه کرده که امیدوار است محبت محبوبش آن را به سمت خود جذب کند. در پایان هم بر قدرت و نفوذ عشق تأکید میکند و میگوید که هیچ عاملی نمیتواند محبت واقعی را در دلش از بین ببرد.
هوش مصنوعی: کسی که میداند چگونه از امکانات و تواناییهای خود بهره ببرد، در نهایت به هدفش میرسد و هیچ چیزی او را از رسیدن به آن بازنمیدارد.
هوش مصنوعی: وقتی که بدبختی به کسی چنگ میزند، میتوان گفت که او طعم تلخیهای زندگی را چشیده است.
هوش مصنوعی: جنگ و جدالی که من با روزگار دارم به جایی رسیده که حتی حاضر شدهام جانم را بدهم، اما گردون (روزگار) همچنان مرا نمیگیرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در خیال من، دست تو مانند بادی وزیده است و چشمانم در حال تماشای آن هستند؛ گویی که تو مروارید و جواهری را به دامن من میافکنی و دوباره آن را برمیگردانی.
هوش مصنوعی: ذوق و شوق من وقتی به داستان تو میرسد، مانند نمکی است که از دل پارهپارهام خون میچکاند.
هوش مصنوعی: شبی طولانی و به یاد ماندنی بود که چشمان من در حالتی از اندوه و درد غرق بودند، مانند اینکه از خاک به یاد تو باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: در جستجوی تصویر تو، چشمانم از گریه و اشک پر شده و آنها همچنان به این سو و آن سو میروند.
هوش مصنوعی: مانند آنکه نسیم صبح، لباس نازک غنچه را میدرد، این بار صبر من را نیز در کنار میکشد.
هوش مصنوعی: هر بار که اشکهای من شعلهای را روشن میکند، هزار آتش شعلهور را در دلم به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: مثل بویی که در باد صبحگاهی است، به آستان تو آویزانم، به امید اینکه دوباره بتوانم از کنار تو بگذرم.
هوش مصنوعی: هر بار که اشک برمژههایم مینشیند، میخواهم آن را پنهان کنم و وقتی از گوشهای به دنیا نگاه میکنم، میبینم که همه چیز دوباره به راه خود برگشته است.
هوش مصنوعی: چشمان من بارانی نخواهد داشت، اما اگر اشکهای من این داستان را فراموش نکند، نیکو نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که برق درخشان و سریع را دیدم، جانم حس کرد که این نور همان دروازهای است که به سوی خواجه باز مانده است.
هوش مصنوعی: از او بخواه تا به من شفاعت کند و درخواستی داشته باشد، چون اگر او از حال و روز دل سوختهام باخبر شود، داستانی برای بازگو کردن خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر به طور ناخواسته شادیای از طرف تو به من برسد، فراق تو در این زمان به فراموشی سپرده خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل من مانند پرندهای است که به خاطر دوریات دچار آسیب و شکست شده است، آیا ممکن است تنها با یاد تو دوباره بال و پرش را بگسترد؟
هوش مصنوعی: من به خاک پای تو قسم میخورم، مردم چشم به راهم که تا زمانه، گل وصال را نرساند و باز نکند.
هوش مصنوعی: اگرچه صد هزار فرزند دلبند را بر دوش بکشد، باز هم نمیتواند حتی یکی از آنها را درست بزرگ کند و پرورش دهد.
هوش مصنوعی: با اشکهای خودم زمین را مرطوب میکنم تا در پیِل خشک زخم جدایی، گل وصال را برسانم و باز هم منتظر بمانم.
هوش مصنوعی: مسیر رسیدن به تو دشوار و سنگین است و مقام تو به قدری بلند است که کسی نمیتواند به راحتی به خدمت تو برسد.
هوش مصنوعی: از روی محبت و لطفی که داری، باید جاذبهای در وجودت باشد که بنده را از بار سنگین غم و دردی که بر دوش دارد، رها کند.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم آن قدرت را پیدا کنم که آب را از چاه غم خارج کنم و آرامش را به وجود بیاورم، همه چیز خوب خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانه به هیچوجه نمیتواند حتی یک تار از آن رشته را پاره کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به در تو میرسم، همچون نامهای به کنارت میغلطم و در گرمای محبت تو، دوباره به سمت خود میخوانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.