گنجور

 
کلیم

نه بی‌دردی‌ست گر چاک گریبان را رفو کردم

حصاری شد مرا تا سر به جَیب خود فرو کردم

به بند دهر چون تیغم، ولی از جوهر ذاتی

گشایش در قدم دارم، به هر جانب که رو کردم

ز اهل عقل جز نا در برابر بس که نشنیدم

شدم دیوانه و با خویش آخر گفت و گو کردم

ز شیر دختر رز تا بریدم طفل عادت را

به حکم دایه‌ی مشرب به خون توبه خو کردم

چرا از خضر نالم ره به مقصد گر نمی‌یابم

که من با دیده‌ی پوشیده دایم جست و جو کردم

ز آسیب شکستن پیر جام او را نگه دارد

که باز از زهد و تقوا توبه از دست سبو کردم

ندارد قبله‌ی اسلام، پا برجاتری از من

تمام عمر چون چشمت به یک محراب رو کردم

کلیم از پرتو روشن‌دلی شرمنده کم گشتم

دل و آیینه را هرگاه با هم روبه‌رو کردم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

نخوردم نیش خاری تا وداع رنگ و بو کردم

ز شر ایمن شدم تا خیرباد آرزو کردم

برو ای خرقه تقوی هوایی گیر از دوشم

که من دوش و بر خود وقف مینا و سبو کردم

مبادا بخیه هشیاریم بر روی کار افتد

[...]

شهریار

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه