نه بیدردیست گر چاک گریبان را رفو کردم
حصاری شد مرا تا سر به جَیب خود فرو کردم
به بند دهر چون تیغم، ولی از جوهر ذاتی
گشایش در قدم دارم، به هر جانب که رو کردم
ز اهل عقل جز نا در برابر بس که نشنیدم
شدم دیوانه و با خویش آخر گفت و گو کردم
ز شیر دختر رز تا بریدم طفل عادت را
به حکم دایهی مشرب به خون توبه خو کردم
چرا از خضر نالم ره به مقصد گر نمییابم
که من با دیدهی پوشیده دایم جست و جو کردم
ز آسیب شکستن پیر جام او را نگه دارد
که باز از زهد و تقوا توبه از دست سبو کردم
ندارد قبلهی اسلام، پا برجاتری از من
تمام عمر چون چشمت به یک محراب رو کردم
کلیم از پرتو روشندلی شرمنده کم گشتم
دل و آیینه را هرگاه با هم روبهرو کردم