نوبهار عشرتست این روزگار دیگرست
دور ما در دلگشایی همچو دور ساغرست
کارها رو در گشایش همچو گل آورده است
بستگی مانند قفل از خانه دل، بر درست
زاقتضای عیش پیران طفل مشرب گشته اند
بر همه خون صراحی همچو شیر مادرست
روی گردانیم از هر دل که گیرد رنگ غم
رو نمی بینم گر آئینه اسکندرست
دیده پوشیدم زنیک و بد حضور دل فزود
تا گرفتم روزن این خانه را روشنترست
شوق تا باقیست ننشیند بدل هرگز غبار
گرد ننشیند بر اخگر شعله تا در مجمرست
دل که صاف افتاد ازو دلها منور می شود
همچو جام می که هم آئینه هم روشنگرست
رشته ای بر پای مرغ عیش بند از تار ساز
کز پی پرواز همچون گل همه بال و پرست
هر نگاری را برنگی زیب و زیور داده اند
گردن مینای می را خون تقوی زیورست
پنبه را دانی چرا مینا دهد بر فرق جای
هر که سر میکشان پوشیده جایش بر سرست
هر نوای عشرتی کاید بگوش، از بزم ماست
حلقه رندان دف عیش و طرب را چنبرست
شادمانی راه بیرون شد نمی یابد زدل
عشرت اندر بند دلها همچو آب گوهرست
هر گل مقصد که می خواهی بچین از روزگار
گلستان دهر را نی باغبان و نی درست
نیست در باغ جهان گرد ملالی، گر بود
همچو بیماری نرگس راحت جان پرورست
هر که هست از وضع خود راضیست در بستان دهر
رقص سرو از تنگدستی، خنده گل از زرست
بسکه دوران ساز عشرت را مهیا می کند
می نوازد چنگ اگر در دست کاتب مسطرست
آرزوها را بطاق چرخ اگر باشد مکان
هیچ باکی نیست دست بخت زانرو برترست
چون نباشد بخت عشرت صبح طالع سازگار
روز وزن عید شاهنشاه والا گوهرهست
کارفرمای زنان، شاه جهان، والای دهر
آنکه خاک راه او بر فرق دولت افسرست
ثانی صاحبقران کز اول دور سپهر
در ره عید جهانداریش چشم اخترست
با دلش دریا تنگ ظرفست، مانند حباب
کوه در پیش وقارش کشتی بی لنگرست
دستش آن ابری که دریا تشنه باران اوست
همتش بحری که ریگ ساحل او گوهرست
حاصل دریا و کان در روز وزنش صرف شد
روزگار امروز حیران بهر وزن دیگرست
ریشه در آب بقا دارد ز یمن معدلت
نخل اقبالش که بر آفاق سایه گسترست
از زیان کاری بعهدش بسکه دوران توبه کرد
برق بهر کشته دهقان چو مهر انورست
تا بدستش داده ایزد اختیار روزگار
بی بنانش خانه تقدیر تیر بی پرست
جای آسایش بزیر آسمان خصمش نیافت
نقش ما هر جا که وا افتد زخاکش بسترست
چون فلک گردد غلامش ننگرد از ناکسیش
شاه را مطلب شکارست ارچه صید لاغرست
بی نسیم خواهش سایل ببحر دست او
موج احسان همچو انگشت از پی یکدیگرست
تا ضعیفانرا حمایت کرده عدل شاملش
گاه اصل خرمن اندر رشته مغز گوهرست
هادی فتح و ظفر در گرد هیجا تیغ اوست
رهنوردان را بشب آتش بجای رهبرست
تاج شاهی لازم فرق فلک فرسای اوست
بهر این معنیست گر پیوسته سر با افسرست
از گشاد کار در عهد ابد پیوند او
بند اگر در بند کس دیدست در نیشکرست
در چمن هر سو که بینی جدولی را موج زن
تا بساید بند پای سرو را سوهانگرست
بر سر افلاک بادا مستقر دولتش
خار تا پامال باشد جای گل تا برسرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شادی و لذت در روزگار کنونی میپردازد. شاعر بیان میکند که زندگی مانند گلی زیباست و باید از آن لذت ببریم. او اشاره میکند که مشکلات و غمها نباید ما را دلسرد کند و باید به شادابی و دلخوشیها توجه کنیم. همچنین بر این نکته تأکید میشود که شادی در اختیار ماست و به ما اجازه میدهد که دنیای زیبا و پر از عشق و دوستی را تجربه کنیم. در نهایت، شاعر خواستار استفاده بهینه از زمان و فرصتهاست تا بتوانیم از زندگی لذت ببریم و نهایت شادی را تجربه کنیم.
هوش مصنوعی: این روزها فصل خوشی و لذت است. حال و هوای ما مانند زمانی است که دور هم جمع میشویم و از نوشیدنی و خوشیهای زندگی لذت میبریم.
هوش مصنوعی: کارها در زمان مناسب و مانند گل شکفته میشوند، اما برای دل انسان قفل و محدودیتهایی وجود دارد که باید برطرف شوند.
هوش مصنوعی: به خاطر شرایط زندگی و لذتهای پیری، کودکان هم به مانند بزرگترها که از شراب آبی خوشی مینوشند، از خون صراحی (شراب) لذت میبرند؛ زیرا این نوشیدنی برای آنها همچون شیر مادر است.
هوش مصنوعی: اگر کسی دلی غمگین و ناراحت داشته باشد، من از او دوری میکنم و نمیتوانم چهرهاش را ببینم، حتی اگر آن چهره مانند آینهای باشد که تصویر اسکندر را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: چشمانم را بستم و به خاطر زیبایی دل، بیشتر غرق شدم. وقتی که توانستم پنجره این خانه را روشنتر کنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شوق در دل وجود دارد، هیچ چیز نمیتواند آن را از میان ببرد. همانطور که غبار بر روی آتش نمینشیند، وقتی شعله در آتشدان وجود دارد، دل نیز همواره در تپش و زندگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان خالص و صاف میشود، دلهای دیگران نیز نورانی و شفاف میگردند، درست مانند جامی که هم میتواند خود را نشان دهد و هم نوری را به دیگران انتقال دهد.
هوش مصنوعی: بند نازکی بر پای مرغی که زندگی را خوش میگذراند، به خاطر نغمهای که از ساز به گوش میرسد، او را از پرواز باز میدارد. درست مانند گلی که همه بال و پرش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: هر هنرمندی برای زیباییهای خود، زینتهایی را به کار میبرد و در میان این زیباییها، مینای می همچون گردنبند یا زینتی درخشان است که نشاندهنده تقوا و شرافت است.
هوش مصنوعی: پنبه را میشناسی، چرا که مینا بر سر او جایی دارد. هر کسی که سرش را میکشد، جایش روی سرش قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: هر صدای خوشی که به گوش میرسد، از مهمانی و میگساری ماست و رندان در این جشن، گرد هم آمدهاند تا شادی و سرور را به نمایش بگذارند.
هوش مصنوعی: شادی به آسانی از دلها خارج میشود و نمیتواند در دلها باقی بماند. شادی و خوشی مانند آب و گوهر هستند، که همواره در حال حرکت و تغییرند.
هوش مصنوعی: هر گلی که میخواهی بچینی، به دلت اعتماد کن و به سراغ روزگار برو. نه به دست باغبان و نه به شیوهای درست.
هوش مصنوعی: در باغ جهان هیچگونه دغدغه و ناخرسندی وجود ندارد، اگر هم باشد، همچون بیماری که نرگس را میپروراند و به روح آرامش میبخشد.
هوش مصنوعی: هر کسی از وضعیت خود راضی است. در باغ زندگی، رقص درختان به خاطر مشکلات مالی و لبخند گلها به خاطر ثروت و زیبایی است.
هوش مصنوعی: عشق و لذتهای زندگی آنقدر در حال فراهم شدن است که انگار در دست نویسندهای که برگهای را مینویسد، انگشتانش را بر روی ساز چنگ مینوازد.
هوش مصنوعی: اگر آرزوها سرنوشت خوبی داشته باشند، هیچ نگرانی وجود ندارد؛ زیرا در این حالت، شانس و بخت بهتر از آنها خواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانی که شانس و اقبال خوش در روز آغاز زندگیت وجود نداشته باشد، روزی که به مانند عید و جشن خدایی است، بیفایده و بیارزش خواهد بود.
هوش مصنوعی: سرپرست زنان، پادشاه جهان و بزرگترین شخصیت زمان، کسی است که خاک راهش بر سر تاج و تخت سلطنت نشسته است.
هوش مصنوعی: دومین پادشاه که از آغاز دوران آسمانی به عنوان عید سلطنتش شناخته میشود، نگریسته به چشم ستارههاست.
هوش مصنوعی: دل او همچون دریایی است که در یک ظرف کوچک جا گرفته، مانند حبابی که در مقابل زیبایی کوه قرار دارد و کشتیای است بدون لنگر که در دریا سرگردان است.
هوش مصنوعی: دست او مانند ابری است که دریا به باران او نیاز دارد و ارادهاش همچون دریا است که خاک ساحل او ارزشمند و گرانبهاست.
هوش مصنوعی: نتیجه کار و تلاش دیروز در دنیای امروز به هدر رفته و زمان حال به دنبال معیاری جدید و متفاوت است.
هوش مصنوعی: نخلهایی که در آب موجود است، میتوانند زنده و پایدار بمانند، و به خاطر تعادل و عدالتی که دارند، سایه وسیعی بر زمین میاندازند.
هوش مصنوعی: به دلیل شکست و خسارتی که متحمل شده، دیگر به وعدهاش اعتماد نمیکند. مانند نوری که بعد از تاریکی برای کشاورز میتابد، این تغییر و تحول به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: آنچه خداوند به او داده، قدرت و اختیار بر روزگار است، و همچنین به او سرنوشتی خاص عطا کرده که بدون هیچ تکیهگاهی است.
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، هیچ مکانی برای آسایش پیدا نکردیم، چرا که در هر جایی که به زمین بیفتیم، تنها خاک میتواند ما را در برگرفته و از ما حمایت کند.
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا و سرنوشت به بندگی او درآید، او به شأن و مقام خود توجهی نمیکند و از کمبودهای دیگران نمیهراسد. حتی اگر شکار او در نظر دیگران بیاهمیت به نظر برسد، او برای خود چیزی بزرگ و ارزشمند جستجو میکند.
هوش مصنوعی: بدون وزش نسیم، دست او همچون موجی از احسان به دریا میرسد و این موجها مانند انگشتان همدیگر را دنبال میکنند.
هوش مصنوعی: عدالت باید به گونهای باشد که از ضعیفان حمایت کند، زیرا اصل و ریشه خیر و ارزش در دلها و ذهنها نهفته است.
هوش مصنوعی: راهنمای پیروزی و موفقیت در میدان نبرد، تیغ اوست. شب در آتش میسوزد و او به جای رهبر، راهنمایی برای رزمندگان است.
هوش مصنوعی: تاج شاهی بر سر او لازم است، زیرا نشاندهنده مقام و عظمت اوست. به همین خاطر است که اگر همواره سرش با تاج باشد، به این علت است که شایسته آن مقام است.
هوش مصنوعی: از گسترش و آزادی کار در تمام دوران، ارتباط او را به هم بزنید. اگر کسی را در آینده در بند و محدودیت دیدید، بدانید که او در سختی و زحمت قرار دارد.
هوش مصنوعی: در هر گوشهی چمن که نگاه کنی، جوی آبی را میبینی که به آرامی در حال حرکت است و این جوی مانند سوهانی است که بند پای درخت سرو را صیقل میزند.
هوش مصنوعی: در اوج آسمانها، مقام و قدرت او برقرار باشد و خارها تا زیرپاها قرار گیرند تا جایی برای گل باشد که در بالاترین نقطه رشد کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست
جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست
چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ
رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست
با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر
[...]
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست
کیست در عالم که او سلطان سلطان سنجر است
گرچهگیتی روشنیگیرد ز نور آفتاب
[...]
توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
[...]
تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست
از می احسان او گیتی پر از هشیار روست
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست
از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.