گنجور

 
جویای تبریزی

کو طالع و بخت آنکه باشم

در حضرت کربلا ز زوار

چینم گل بوسه بالب شوق

گاهی از درگهی ز دیوار

مالم بر خاک آستانش

هر دم روی نیاز صد بار

آنکه به زبان عجز و زاری

گویم رفیق ره که هشدار

چون در رسدم اجل بناگاه

این است وصیتم که زنهار

گرد رخ من ز خاک آنکوست

ناشسته مرا به خاک بسپار

 
 
 
لبیبی

فدای آن قد و زلفش که گویی

فرو هشته است از شمشاد شمشار

آن طره مشکریز دلدار

کرده است مرا به غم گرفتار

انوری

گر بنده به خدمتت نیامد

زو منت بی شمار می‌دار

ور یک دو سه روز کرد تقصیر

در خدمت تو عبث مپندار

زیرا که تو کعبه جلالی

[...]

عطار

بردار صراحیی ز خمار

بربند به روی خرقه زنار

با دردکشان دردپیشه

بنشین و دمی مباش هشیار

یا پیش هوا به سجده درشو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
ظهیری سمرقندی

بر هر ذره ای که در جهانست

منت دارد هزار خروار

بی دفتر ملک او زمانه

از پشت شکم کند چو طومار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه