ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن
اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن
جز زمین را بهره ای نبود ز ابر نوبهار
خاک ره شو خویش را پیوسته فیض آماده کن
همچو بوی گل که دارد در حریم گل وطن
با وجود پایبندی خویش را آزاده کن
دستگیری پیشهٔ خود کن نیفتی تا ز پا
هر کرابینی به خاک افتاده است استاده کن
آرزوها را مده ره در حریم خاطرات
یعنی از نقش تمنا لوح دل را ساده کن
تا دگر بیرونت از میخانه نتوانند کرد
خویش را جویا به جای خرقه رهن باده کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخواهد که به حال او رحم کند و به جای خون دل، جامش را پر کند. او اشاره میکند که زمین هیچ بهرهای از باران بهار ندارد و خاک باید خود را برای بهرهبرداری آماده کند. شاعر به دنبال آزادی است و میخواهد همچون بوی گل در وطن، از بند constrictions رها شود. همچنین به خود یادآوری میکند که باید مراقب باشد و مراقبت از خود را فراموش نکند، زیرا هر کسی که به زمین افتاده، باید دوباره سرپا شود. او از آرزوها و یادآوری خاطرات پرهیز میکند و میخواهد دلش را آزاد نگه دارد. در نهایت، شاعر میگوید که اگر روزی از میخانه بیرونش کنند، باید به جای لباس زهد، به دنبال نوشیدن شراب باشد و خود را بشناسد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بر من که در حال نابسامانی هستم رحم کن و به جای اینکه دل مرا با غم و اندوه پر کنی، جامم را از شراب پر کن.
هوش مصنوعی: جز خاک، هیچ چیز دیگری از باران بهاری بهرهای ندارد؛ بنابراین، خود را مانند خاک آماده کن تا از نعمتها بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: مانند بوی گلی که در حریم خود جریان دارد، با وجود وابستگیات، خود را آزاد کن.
هوش مصنوعی: به کاری که به آن مشغول هستی توجه کن و به آن نپرداز، تا زمین نخوری. هر کسی که بیاحتیاط باشد، ممکن است به زمین بیفتد. پس مراقب باش و در مسیر خود استوار بمان.
هوش مصنوعی: آرزوها را به یاد گذشتهها ربط نده، یعنی از خواستههایت دل را پاک کن و ساده بگذار.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانند تو را از میخانه بیرون کنند، خود را به خوبی بشناس و به جای اینکه به پوششهای ظاهری اهمیت بدهی، به می و نوشیدن بپرداز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن
از می چون آفتاب این سنگ را بیجاده کن
آب و رنگی ده غبار آلودگان زهد را
باده در قندیل و گل در دامن سجاده کن
هر که باشد می تواند نقش را از دل زدود
[...]
لوح دل را جان من از نقش کثرت ساده کن
وز برای کلک وحدت لایق و آماده کن
باد نخوت کن بدر از سر، بنه بر پای خم
روی صدق و ساغری را از صفا پر باده کن
سر بلندی همچو آتش داد بنیادت بباد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.