گنجور

 
جویای تبریزی

ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا

زکار عاشق زار حزین گره بگشا

گره شد به دلم مطلبی خداوندا

تو با انامل فض خود این گره بگشا

زبان شکوه ببند و به داده خوشدل باش

بنه به درج دهان و زجبین گره بگشا

به سر گرانیت افسرده خاطرم داری

ز جبهه ای صنم خشمگین گره بگشا

ز سر گرانیت افتاده عقده ها به دلم

از آن دو ابروی نازآفرین گره بگشا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا

ز کار شهپر روح الامین گره بگشا

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست

به حق خنده گل کز جبین گره بگشا!

گرهگشای کریمان، کف سؤال بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه