بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم
ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم
عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام
کی بدام پیرهن افتاده عنقای تنم
ای فدایت جان من دور از بهار جلوه ات
خشک شد مانند گل خون در سراپای تنم
بوده ام در هر لباسی چند روزی، عاقبت
جامهٔ عریانی آمد راست بالای تنم
سوختم جویا ز هجرش تا سحر مانند شمع
عاقبت بگداخت در عشقش سراپای تنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.