گنجور

 
جویای تبریزی

شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم

ز هر موجی قدح بال سمندر بود در دستم

سر و سامان دلجمعی است بی سامانی دنیا

پریشان بوده ام تا همچو گل زر بود در دستم

من و می بی تو خوردن وانگهی لاف مسلمانی؟

پیاله بی جمالت، کافرم گر بود در دستم

خوشا روزی که گلچین بهار وصل او بودم

هوا گریان و گل خندان و ساغر بود در دستم

عجب نبود اگر چون روز روشن شد شب وصلش

که جام باده جویا مهر انور بود در دستم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

در آن شبها که از یاد تو ساغر بود در دستم

ز هر ناخن هلال عید دیگر بود در دستم

ز طوفان حوادث زان نکردن دست و پا را گم

که از رطل گران پیوسته لنگر بود در دستم

به اشک تلخ قانع گشته ام صورت نمی بندد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه