کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم
زان قیامت جلوه در دل شور محشر داشتم
با زبان حال تا حال دلم گوید به یار
نامهٔ صد پارهٔ چون بال کبوتر داشتم
از نزاکت ماند رخسار او جای نگاه
چون ز بیم غیر از رویش نظر برداشتم
زورق تن بر کنار وصل او چون می رسید
کز گرانجانی به بحر عشق لنگر داشتم
تا سیه مستیم از صهبای سودای تو بود
من به رنگ لاله جام از کاسهٔ سر داشتم
آفتاب عشق برق خرمن نخوت بود
پیش پای او نهادم آنچه در سر داشتم
آبرو گردآوری می کرد جویا همتم
پا به دامان قناعت تا چو گوهر داشتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق و دردهای درونی خود میپردازد. او از غم و شوق عاشقانهاش صحبت میکند و اشاره میکند که چگونه دلش پر از شور و شوق به معشوق بوده است. او تصاویری از عشق، جدایی و قناعت را به تصویر میکشد و به زیباییهای معشوقش اشاره میکند. شاعر به تناقضات درونیاش نیز اشاره دارد؛ از یک سو، در حال غرق شدن در عشق است و از سوی دیگر، دلی نگران و آسیبپذیر دارد. او همچنین به جمعآوری آبرو و تلاش برای قناعت میپردازد، نشاندهندهی تعادل و کشمکشهای درونی میان خواستهها و واقعیتها.
هوش مصنوعی: هرگز نگران درد پاها و مشکلات سرم نبودم، زیرا در دل خود شور و شوقی از قیامت و جلوههای آن داشتم.
هوش مصنوعی: دل من در حال حاضر از عشق به یار، نامهای پر از احساسات و دردهایی شبیه به بال یک کبوتر را برای او میگوید.
هوش مصنوعی: از لطافت و زیبایی چهرهاش، نتوانستم به چشمانش نگاه کنم، چون به خاطر ترس از دیگران، از روی او چشم برداشتم.
هوش مصنوعی: وقتی به کنار وصل او میرسیدم، مانند یک قایق بودم که به خاطر مشکلات و موانع، در دریای عشق متوقف شده بودم و نمیتوانستم به جلو بروم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و وفاداری به تو، رنگ لاله را در جامم داشتم و از کاسهٔ سرم مینوشیدم، در حالی که مست و غرق در شور و شوق تو بودم.
هوش مصنوعی: عشق مانند آفتاب است و جلوهاش مانند روشنی برق در میان خوشباوری و بزرگمنشی دیگران است. من آنچه را که در ذهن و دل داشتم، با تمام وجودم در برابر او قرار دادم.
هوش مصنوعی: من تلاش میکردم تا آبرو و احترام جمع کنم و به همین خاطر به قناعت و کمخواهی رو آوردم تا مانند یک گوهر با ارزش داشته باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم
ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم
در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب
داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم
زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش
[...]
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
[...]
دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم
بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی
دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم
بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع
[...]
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم
چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم
کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت
کاشتم تخم هوسها را و دل برداشتم
در بیابان طلب از ننگ واپسماندگی
[...]
چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم
گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم
بستر وبالین من بود از پروبال هما
تا درین بستانسرا سر در ته پرداشتم
دامن پاک قیامت را چرا در خون کشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.