گنجور

 
جویای تبریزی

از آن چون آب در گل‌ها بود آهسته رفتارش

که می‌ترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش

کشد مجنون ما پای طلب در دامن دشتی

که دارد شوخی مژگان لیلی هر سر خارش

ریاضت شاهد اعمال هرکس را بیاراید

گداز دل نهد آیینه پیش حسن کردارش

درستی جوی در کار دل از فیض شکست دل

شکستن در حقیقت خانهٔ دل راست معمارش

ز حق مگذر بریدن سخت دشوار است ای ناصح

ز کافر کیش شوخی کز رگ جان است زنارش

نبیند از شکست خانهٔ تن هیچکس نقصان

که باشد گنج‌ها جویا، نهان در زیر دیوارش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست‌ گهربارش

همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش

که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش

به طلعت هست خورشیدی‌ که برگیتی همی تابد

[...]

ادیب صابر

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

عراقی

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

[...]

مولانا

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

حکیم نزاری

فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش

که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش

به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او

چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش

به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه