گنجور

 
جویای تبریزی

آه ما کی در شب هجرت فلک پیما نشد

هر حباب اشک ما همچشم با دریا نشد

مصر معموری بود از اشک و آه ما خراب

در کدامین شهر جا کردیم کان صحرا نشد

کی به بزم دلبری خون نیاز عاشقان

در هجوم ناز او پامال استغنا نشد

هر که آمد زین جهان گلهای عشرت چید و رفت

غنچهٔ امید ما بود آنکه هرگز وا نشد

تا قیامت ماند در زنگ کدورت هر کرا

مصقل آیینهٔ دل موجهٔ صهبا نشد

داد از چرخ دنی پرور که در گلزار دهر

بی دورنگی میرزای عهد ما رعنا نشد

هر که دامن بر میان در مسلک تسلیم زد

سد راه همتش دنیا و مافیها نشد

چرخ دون پیوسته جویا خون مردم می خورد

زین شراب لعل هرگز خالی این مینا نشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

هر که در راه حقیقت از حقیقت بی‌نشان شد

مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد

هر که مویی آگه است از خویشتن یا از حقیقت

او ز خود بیرون نیامد چون به نزد او توان شد

آن خبر دارد ازو کو در حقیقت بی‌خبر گشت

[...]

وحشی بافقی

خواجهٔ کم کاسهٔ ما آنکه از بهر طعام

هیچگاه از مطبخ او دود بر بالا نشد

مطبخی می‌خواست رو سازد سیاه از دست او

در همه مطبخ سیاهی آنقدر پیدا نشد

کلیم

بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد

در غمت جمعیت خاطر نصیب ما نشد

حسن و عشق از اتحاد آینه روی همند

غنچه تا نگشود لب منقار بلبل وا نشد

حله فردوس اگر پوشد نباشد جامه زیب

[...]

صائب تبریزی

از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد

مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد

تلخکامان جان شیرین را به رغبت می دهند

خون می هرگز و بال گردن مینا نشد

تا کف دریا نگردید استخوان سوده ام

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

در ازل نگشود چشمم تا غمش پیدا نشد

دیده ام چون شمع جز بر روی آتش وا نشد

گر به سویش ره نیابی، پا مکش از جستجوی

قطره بی سرگشتگی همصحبت دریا نشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه