گنجور

 
جویای تبریزی

بحر را چشم تر ما از نظر می افکند

کوه را بار غم از کمر می افکند

گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو

شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند

وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست

ناخن از سر پنجهٔ شیران نر می افکند

در دلم کز صاف یکرنگیست تخمیر گلش

هر نفس نیرنگ او رنگ دگر می افکند

ماه نو امروز اگر با ابروش در همسری است

هفتهٔ دیگر تماشا کن سپر می افکند

شوخی حسن ترا نازم که از موج صفا

خار در پیراهن آب گهر می افکند

هر که نگزیند کنار از دور پر آشوب جام

خویش را جویا به گرداب خطر می افکند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
محتشم کاشانی

هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند

شاه ملک افسر گدای ملک سر می‌افکند

آفتاب از پرده پیش از صبح می‌آید برون

چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر می‌افکند

سایه می‌افکند مرغی بر سر مجنون و من

[...]

صائب تبریزی

گریه من آب در جوی سحر می‌افکند

ناله من شعله در جان اثر می‌افکند

آن لب حرف آفرین چون می‌شود گرم عتاب

آتش یاقوت پنداری شرر می‌افکند

گر تبسم این چنین بر لعل او زور آورد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه