گنجور

 
جویای تبریزی

نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد

که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد

زخاکم آن قدر بود بهار درد می آید

که چون گردم نشیند بر زمین فریاد برخیزد

زهجرت اشک خونین ریخت دردآلود از چشمم

به رنگ لاله ای کز تربت فرهاد برخیزد

عروج رتبه در پستی نماید خویش را جویا

سبک سیری که در راه طلب افتاد برخیزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

زرفتارت امان از عالم ایجاد برخیزد

به جای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد

زبیباکی چنان مردانه زیر تیغ بنشینم

که فکر خونبها از خاطر جلاد برخیزد

زعزلت فارغ از رد و قبول خلق گردیدم

[...]

سیدای نسفی

ز جا چون سرو اگر از غیرت شمشاد برخیزد

به تعظیمش ز من چون گردباد آزاد برخیزد

لب دامان او گر یک نفس از دست بگذارم

چو نی از بند هر انگشت من فریاد برخیزد

به ناخن از غم او گر خراشم سینه خود را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه