گنجور

 
جویای تبریزی

چون نگاهی سوی من زان چشم مخمور افکند

دل تپیدن‌ها مرا از بزم او دور افکند

بسکه در دل ناله را دزدیده ام از شرم غیر

قطرهٔ اشکم به دریا گر فتد شور افکند

دشت وسعت مشربی رنگ جهان تازه ای

می تواند در فضای دیدهٔ مور افکند

از شراب جلوه ات یابد چمن گر خرمی

جام لاله داغ را چون درد می دور افکند

تا کی از بیداد مژگان تو هر شب تا سحر

بستر راحت دلم بر نیش زنبور افکند

بسکه از سر تا بپا جویا نمک دارد چه دور

گر ز هم‌آغوشیش در بحر و کان شور افکند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟

پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند

گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام

نیست نقصی گر سلیمان سایه بر مور افکند

خاطر معشوق شوراندن نه کار عاشق است

[...]

طغرل احراری

رنگ و بوی باغ حسنت در چمن شور افکند

از دهان غنچه لعلت خنده را دور افکند

حلقه زلف تو را رضوان اگر بیند به خواب

طوق قمری سازد و در گردن حور افکند

یوسف مصر از حدیث خوبی‌ات یابد خبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه