ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد
چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد
ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو مشتاقان
تکلم بر لب حیرت نصیبات خبر باشد
اگر داری عزای فوت وقت ای دل خوشا حالت
نپنداری که اینجا نخل ماتم بی ثمر باشد
فنا شاه و گدا را همچو خم در یابد ای غافل
بلند و پست عالم رمزی از زیر و زبر باشد
زمژگان دست خونریزی چو بر ترکش زند چشمت
دلی نبود که نگدازد سراپا گر جگر باشد
نمی آید خبر از عالم رفتن ز خود جویا
خبر دارد ز عالم هر که از خود بیخبر باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد
کنون من هم نمیگنجم کز او این خانه پر باشد
ز شیرینی حدیثش شب شکافیدست جان را لب
عجب دارم که میگوید حدیث حق مر باشد
غذاها از برون آید غذای عاشق از باطن
[...]
من آزاد آمدم زان دوست کز دشمن بتر باشد
به ظاهر معتبر گوید به باطن مختصر باشد
حضور و غیبتِ یاران مخلص مختلف نبود
حذر اولاتر از یاری که در غیبت دگر باشد
نه از بی دانشی بود این که دشمن دوست دانستم
[...]
مبارک بامدادی کان جمال اندر نظر باشد
خجسته طالعی کان ماه را بر ما گذر باشد
گرت بیند کسی کز زندگی دل خبر دارد
عجب نبود، اگر تا زنده باشد بی خبر باشد
نظر از دور در جانان بدان ماند که کافر را
[...]
گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد
کسی کز قامت جانان به طوبی سر فرود آرد
دراز اندیشه خوانندش ولی کوته نظر باشد
مرا سریست با مهرت که آن دیگر نخواهد شد
[...]
دلم از ناله خوش گردید امید اثر باشد
بسی آسود شستم این خدنگم کارگر باشد
اگر دزدیده دیدن ها نباشد بهر پاس دل
محبت از تغافل های بیجا در خطر باشد
دلم تا خو به آسایش نگیرد روز خرسندی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.