گنجور

 
جویای تبریزی

پای بر آسودگان خواب راحت می زند

قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند

ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار

حسن سرشارش ز بس موج طراوت می زند

کام بر می دارد از کیفیت صاف طهور

هر که شبها تا سحر جام ندامت می زند

گوییا از خوبنهای دل شکستن غافل است

آنکه بر مینای ما سنگ ملامت می زند

آبرو را می کند همچون گهر گردآوری

هر که دست دل به دامان قیامت می زند

آنکه جویا مگس بر خوان کس ناخوانده رفت

بر سر از شرمندگی دست ندامت می زند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند

باغبان در سایه گل خواب راحت می زند

می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود

خال لیلی جامه در نیل مصیبت می زند

در شبستانی که می سوزد برون در سپند

[...]

واعظ قزوینی

باد نوروزی صلا بر خوان عشرت می‌زند

یا جهان از دل‌گشایی دم ز جنت می‌زند؟!

سبزه دل را صیقل از زنگ کدورت می‌زند

بر رخ جان‌ها هوا آب از طراوت می‌زند!

گستراند تا بساط خرمی در گلستان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه