گنجور

 
جویای تبریزی

نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند

پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند

قصر دل از پستی همت خراب افتاده است

صاحب اقبال آن مردان که تعمیرش کنند

جان آزاد آخر از قید بدن گردد رها

تا کی از موج نفس پابند زنجیرش کنند

راز پنهانی که در صد پردهٔ کتمان غنود

بی زبانانت به چندین رنگ تقریرش کنند

با سرشتم درد او آمیخت جویا از نخست

تربت عاشق زخون دیده تخمیرش کنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

شد دلم دیوانه وقت آمد که تدبیرش کنند

زان سر زلف مسلسل فکر زنجیرش کنند

شاهد خالی ز صورت کی تواند دل ربود

تا نه بر شکل نگاری چون تو تصویرش کنند

کی بود روی نهفتن قصه شوق تو را

[...]

صائب تبریزی

نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنند

ساده لوح آنان که می خواهند تسخیرش کنند

چون شرر از سنگ آسان است بیرون آمدن

وای بر آن کس که از حیرت زمین گیرش کنند

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه