گنجور

 
جویای تبریزی

آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود

پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود

می رود از بس جوانی زودگویی با خزان

چون گل رعنا بهار ما به یک محمل بود

در زمین دل که هست آب و هوایش اشک و آه

هر قدر تخم امل کارند بی حاصل بود

بر زبان حیرت حسرت نصیبان وصال

خان و مال بر باده ده از نامهای دل بود

دل اسیر محبس تکلیف باشد تا به کی

هر که جویا پیرو مجنون شود عاقل بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

دور ساغر بی هوای ابر پا در گل بود

بادبان کشتی می ابر دریا دل بود

جویای تبریزی

خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود

سبزهٔ پشت لبش موج نسیم گل بود

لفظ و معنی در لبش با یکدگر جوشیده اند

همچو رنگ و بوی گل کاندر حریم ل بود

می کند هر کس ز سیر باغ استشمام فیض

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه