گنجور

 
جویای تبریزی

کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است

خال بر رخسارهٔ سبزان چراغ مرده است

بسکه می پیچد به خود از تیره روزیهای من

شام هجران سایهٔ آن زلف برهم خورده است

سرود نوخیز تو تا بیرون خرامید از چمن

برگ برگ غنچه اش لخت دل آزرده است

ظاهرا از روزن آیینه خود را دیده ای

یا ز رویت رنگ سیلاب طراوت برده است

قدرت آن کو که بردارم نگه از عارضش

بسکه بر رخسار او از شوق پا افشرده است

مخزن اسرار یزدان را شده گنجینه دار

در جهان هر کسی دلی جویا به دست آورده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

هر که عاشق نیست خون در پیکرش افسرده ست

گفتگو با زاهدان تلقین خون مرده است

پشت سر بسیار خواهد دید عمر خضر را

از دم تیغ شهادت هر که آبی خورده است

در غم عاشق بود هر چند بی پرواست حسن

[...]

جویای تبریزی

عنوان:تیره باطنها پهلوی دل افسرده است

متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است

بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است

مردمک در دیده ام یک قطره خون مرده است

گردش افلاک از بس بی نظام افتاده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه