گنجور

 
جویای تبریزی

همین نه لعل ترا معجز دم عیساست

ز رویت آینه را جلوهٔ ید بیضاست

چه دولتی است که در عشق بشکند رنگی

به دستم آینه از عکس خویش خشت طلاست

کسی که در غم عشقت ضعیف شد، داند

که رنگ چهره گرانخیزتر ز رنگ حناست

فزون ز لذت بیداد دولتی نبود

مرا که بر سر شمشیر جور بال هماست

به دور حسن تو دیدیم کوه و صحرا را

کدام سر که نه مانند لاله اش سوداست

مراد دل زکسی جوی بعد ازین جویا

که دست همتش از جمله دستها بالاست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه