گنجور

 
جویای تبریزی

نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت

سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت

ماند در دل اضطراب عشقم آخر برقرار

چون رگ گل موج می در ساغرم آرام یافت

مدتی چون ماه نو از غم دل خود خورده است

هر که از گردون لب نانی به صد ابرام یافت

پرده های چشم او از جوش حیرت خشک ماند

رخصت نظاره ات تا دیدهٔ بادام یافت

داد گل را رنگ و می را نشئه، مینا را شراب

از لبش در خورد استعداد هر کس کام یافت

از تواند اهل چمن هر یک به انعامی نهال

غنچه بو، گل رنگ، نرگس جام و سرو اندام یافت

کوه تمکینش چو جویا سایه بر دریا فکند

جوهر آیینهٔ موجش ز بس آرام یافت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

از جهان تلخ نتوان با درشتی کام یافت

کز زبان چرب، تشریف شکر بادام یافت

تنگدستی مایه امیدواری شد مرا

بهله با دست تهی تا از میانش کام یافت

بیقراری باعث آرامش دل شد مرا

[...]

ملک‌الشعرا بهار

کشور اندر عهد او آسایش و آرام یافت

زیردستان را به نیکی کام داد و کام یافت

چون حسن شاه قجر مازندران را رام یافت

خان زند از او شکستی سخت بدفرجام یافت

حیله‌ها انگیخت چون خود را به بند و دام یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه