مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است
تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است
وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید
چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است
بزم می دانند سربازان همت رزم را
پیش ما شمشیر خون آلود موج باده است
چشم او پر دل چرا نبود پی خون ریز خلق
هر که را دیدیم در عالم به او دل داده است
باشد از بس رفته ام در بزم حیرانی ز خویش
صفحهٔ تصویر من هر جا که لوح ساده است
چشمش از مژگان دو ترکش بسته جویا خیر باد!
ترک بی باکی سیه مستی به جنگ آماده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به جهل و نادانی آدمی اشاره میکند و از اینکه در دنیای پیچیده و مبهم زندگی غرق شده است، سخن میگوید. او به مسائلی چون عشق و درد اشاره کرده و میگوید که محبت و درد همراه یکدیگرند. در فضای میخانه، سربازان و دلیران به جنگ مشغولند، و شاعر به فلسفه زندگی و تلاش برای درک حقیقت اشاره میکند. در نهایت، او از تجربههای زندگی خود میگوید و تلاش میکند تا درک بهتری از دنیا و احساسات انسانی پیدا کند.
هوش مصنوعی: کسی که در نادانی عمیق باقی مانده، در حالی که ذهنش خالی و بیپیرایه است، نمیتواند حقیقت را ببیند و درک کند. این مشکل باعث میشود تا او نتواند به آسانی واقعیتها را ببینید و تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که برای رسیدن به وصال و عشق، گاهی مجبور به تحمل سختی و فقدان است. این وضعیت باعث میشود که حالت چشمها مانند نور صبحگاهی که به آرامی به زمین میافتد، تغییر کند و حس امید و انتظار را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: در میخانه، سربازانی که در میدان نبرد تلاش میکنند، میدانند که در برابر ما، شمشیرهای خونی، نشانهای از شدت شراب است.
هوش مصنوعی: چرا چشم او نه پر از اشک است، در حالی که هر کس را که در دنیا دیدیم، دل او را تسخیر کرده است؟
هوش مصنوعی: به خاطر سفرهای زیادی که در لحظات گیجی و سردرگمی داشتهام، تصویر من در هر مکانی که تختهسفید بینوشتهای وجود دارد، نقش بسته است.
هوش مصنوعی: چشمان او با مژگانش به شکلی زیبا و جالب توجه بسته شده است. امیدوارم که نتیجه خوبی به همراه داشته باشد! آن شخصی که بیباک و سرشار از شور و انرژی است، برای نبرد آماده شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیچ می دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
زانک پیش هر کسی راز دلم بگشاده است
کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد
چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است
هر زمان از اشک میگون ساغرم پر می شود
[...]
شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است
کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است
گرچه پروردم به خون دل من او را در دو چشم
آن جگر گوشه به خون هر دم گواهی داده است
می خورندم همچو ساغر خون مدام این همدمان
[...]
بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است
عشرت روی زمین از مردم افتاده است
تشنه چشمان بحر را سازند در یک دم سراب
حسن محجوب تو چون آیینه را رو داده است؟
با تهیدستان ندارد سختی ایام کار
[...]
لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است
ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است
داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان
جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است
گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست
[...]
آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است
پنهان دری ز فتح نمایانگشاده است
از بسکه سعی همت مردان فروتنیست
پشت سپه قوی به سوار پیاده است
محو قفاست آینهپردازی صفا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.