گنجور

 
جویای تبریزی

دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است

یوسفی از پهلوی اخوان به چاه افتاده است

بر فلک آهی که امشب برق جولان گشته بود

کز شفق آتش به جان صبحگاه افتاده است

سایهٔ ابروست بر پشت لب میگون یار

یا غبار سرمه زان چشم سیاه افتاده است

می توان دریافت داغ خواری روی طلب

زین کلف هایی که بر رخسار ماه افتاده است

صدمهٔ بال و پرش تا پلک و مژگان مهر شد

بر رخت در اضطراب از بس نگاه افتاده است

جلوهٔ رفتار او را تا تصور کرده ام

خون دل از دیده ام جویا به راه افتاده است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است

گل به چشم روزنم از مهر و ماه افتاده است

صبح محشر سر زد و تخم امیدم سر نزد

در چه ساعت یارب این یوسف به چاه افتاده است؟

فرصت خاریدن سر نیست مژگان مرا

[...]

سعیدا

چشم او در بردن دل بی گناه افتاده است

دلربایی شیوهٔ چشم سیاه افتاده است

با گلت مانند سازد یا به خورشید و قمر

در میان این سه، دل در اشتباه افتاده است

می شود نیلوفر آن رخساره گاهی از نسیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه