گنجور

 
جویای تبریزی

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت

تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت

بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم

بسکه از غربت دلم در کنج تنهایی گرفت

دیده واری توتیا برداشت از راهش نسیم

چشم صد گلزار نرگس نور بینایی گرفت

لب نیالایی به می کز روز شد رسوایی دهر

صبحدم چون جام مهر از چرخ مینایی گرفت

باطن پیرمغان امروز با ساز و شراب

محتسب را بر سر بازار رسوایی گرفت

طبل شهرت از تپیدن های دل جویا زدم

لالهٔ داغ نهانم رنگ رسوایی گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال

با دو دست بسته نتوان دست یغمایی گرفت

حلقه زنار شد طوق گلوی قمریان

سرو تا از قامتش سرمشق رعنایی گرفت

آرزوی جلوه شد در دل گره خورشید را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه