گنجور

 
جویای تبریزی

بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست

زاهدان خشک را چشم تری در کار نیست

از گرانجانی است گر زاهد نشد محتاج می

تیغهٔ کهسار را روشنگری در کار نیست

هست چون بحر توکل سیرگه درویش را

کشتی اش را بادبان و لنگری در کار نیست

بر سرم منت منه گو سایهٔ بال هما!‏

عاشق بی پا و سر را افسری در کار نیست

خال او در دلبری مستغنی از حسن خط است

در شکست قلب عاشق لشکری در کار نیست

از سبکروحی توان رستن ز ننگ احتیاج

در پریدن رنگ را بال و پری در کار نیست

غنچه ای هم زین چمن جویا نچیند همتم

نیستم بلبل مرا مشت زری در کار نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

حسن عالمسوز او را ساغری در کار نیست

چهره خورشید را روشنگری در کار نیست

آتش از خود می دهد بیرون سپند شوخ ما

این سبکسیر فنا را مجمری در کار نیست

قطره آبی به هم پیچد بساط خواب را

[...]

بیدل دهلوی

در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست

وحشت نظاره را بال وپری درکارنیست

کشتی تدبیر ما توفانی حکم قضاست

جز دم تسلیم اینجا لنگری درکار نیست

هر سر مو بهر غفلت‌پیشه بالین پر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
طغرل احراری

در طریق عشق کس را رهبری در کار نیست

خانه آیینه را بام و دری در کار نیست

می‌کشد قلاب جذب عشق سویت دم به دم

بسمل شوق توام بال و پری در کار نیست

کی بود شیرازه در جزو کتاب عاشقان؟!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه