گنجور

 
جویای تبریزی

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت

چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت

در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت

ورنه هرگز از کسی نخچیر مطلب رم نداشت

از ریاضت کرده ام بیماری دل را علاج

جز گداز خویش زخم شیشه ام مرهم نداشت

بود دایم دست اقبال جوانمردان بلند

بازوی پر قوت ارباب همت خم نداشت

سخت دیشب شیشه و پیمانه را برهم زدی

محتسب از حق نرنجی اینقدرها هم نداشت

کاوکاو عشق هر دم می زند نقشی دگر

بود دل جویا نگین ساده ای تا غم نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت

زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت

گریه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر

سنگدل یارم که چشمش قطره زان نم نداشت

ماجرای درد خود بر روی او صد بار پیش

[...]

کلیم

چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت

داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت

بلبل این گلستان صد آشیانرا کهنه کرد

آن گل خودرو وفایش عمر یک شبنم نداشت

منکه غمخوار دلم از من مپرس احوال او

[...]

صائب تبریزی

هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت

مالک دینار شد هر کس که یک در هم نداشت

گوهر مقصود را در دامن همت نیافت

رخنه دل را صدف یک چند تا محکم نداشت

این زمان هر آدمی صد دیو را ره می زند

[...]

قصاب کاشانی

ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت

نقش‌ها برداشت اما صورت خاتم نداشت

حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود

عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت

بود کوتاه از گریبان روان دست اجل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه