گنجور

 
جویای تبریزی

از دور عشقباز ترا می توان شناخت

دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت

هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست

آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت

شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی

تا شد مقابل رخت آئینه روی ساخت

دنبال کرده نفس به جایی نمی رسد

یکران همت آنکه در این راه تاخت باخت

از اهل خلق کس نگریزد که صحبتش

با نیک و بد ز فیض نوازش بود نواخت

سنگ نمک بود محک اهل روزگار

نامرد و مرد را به همین می توان شناخت

جویا چه فیضها که نبرد از جهاد نفس

هر کس سمند سعی در این رزمگاه تاخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حمیدالدین بلخی

وز بعد آن زمانه ندانم کجاش باخت؟

نراد روزگار مر او را چه نرد باخت؟

ادبار خانه زاد ازو رفت یا نرفت؟

و افلاک پر فریب بدو ساخت یا نساخت؟

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
سعدی

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست

هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت

و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس

در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت

جهان ملک خاتون

دل رفت از بر من و زلفش مقام ساخت

چون موم از آتش رخ او بین که چون گداخت

نرّاد ده هزار درین عرصه که منم

دیدی که عشق روی تو با من چه مهره باخت

مسکین دل ضعیف من اندر پناه تست

[...]

صائب تبریزی

یعقوب از فروغ جمال تو چشم باخت

یوسف تمام پیرهن خود فتیله ساخت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه