گنجور

 
جویای تبریزی

آتش به جان فکنده رخت آفتاب را

زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را

امروز چیزی از نسپاری به خویشتن

روز جزاکس از تو نخواهد حساب را

دایم ز درد نقص دل من بر آتش است

اینجاست سیخ از رگ خامی کباب را

مستوفی حساب شب و روزت ار شوی

دانی زمان طاعتت اوقاف خواب را

کیفیت بهار چو رند سیاه مست

دامن کشان به جلوه ای آرد سحاب را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

ادیب صابر

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

گر ماهِ من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشمِ جادویِ عابدفریبِ او

بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را

اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سلمان ساوجی

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه