گنجور

 
جامی

انت شمس البقا و غیرک فی

کل شی ء سواک لیس بشی

نیست امکان بساط بوسی تو

تا نگردد بساط امکان طی

نیست جز مشت گل ز کارگهت

دست کرد خلقته بیدی

کرده وعده دوای من لب تو

چون بجویم وفای وعده ز وی

کی من این وعده کرده ام گوید

این بود آخر الدواء الکی

با تو همدم کجا تواند بود

هرکه از خود تهی نشد چون نی

پی خود گم کن از میان جامی

تا رسد فیض عشق پی در پی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای به تو زنده نام حاتم طی

صاحب صد هزار صاحب ری

تاج اهل عرب قصی آمد

تا تو نسبت همی کنی به قصی

خاک را بر فلک مفاخر توست

[...]

ابوالفرج رونی

آمد آن اصل شرع و شاخ هدی

آمد آن برگ عقل و بار ندی

سید عالم و عمید اجل

عمده ملک و دین ابوالاعلی

رتبت او نهاده منبر و تخت

[...]

انوری

نکنم خواجه را به شعر هجا

لیک برخوانم آیتی ز نبی

ان قارون کان من موسی

خواجه آنست کاید از پی فی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه