گنجور

 
جامی

شدم در گوشه میخانه محرم

گرفتم گوشه ای از جمله عالم

ندارم کام جز جام لبالب

ندارم کار جز دور دمادم

بیا ساقی بیار آن جام روشن

کزان گردد عیان اسرار مبهم

کند دل راخبر از ما تأخر

دهد جان را نشان از ما تقدم

ازان می پور ادهم جرعه ای خورد

تجلی کرد بر وی نور اعظم

مپرس از من که چونی در غم عشق

که من هستم بدین غم شاد و خرم

دو عالم گر ز دستم رفت غم نیست

مباد این غم زجانم ذره ای کم

تن عالم به آدم زنده شد لیک

بدین غم زنده باشد جان آدم

درین غم گم شدی جامی و رستی

اصبت غایة الغایات فالزم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

غمم غم بی و همراز دلم غم

غمم هم‌صحبت و همراز و همدم

غمت مهله که مو تنها نشینم

مریزا بارک الله مرحبا غم

سنایی

چو دانستم که گردنده‌ست عالم

نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم

شبان و روز با هم مست و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

مبارک باد و میمون باد و خرم

همایون خلعت سلطان عالم

بلی خود خلعت سلطان بهرحال

مبارک باشد و میمون و خرم

ترا بیرون ز تشریف شهنشاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه