شدم در گوشه میخانه محرم
گرفتم گوشه ای از جمله عالم
ندارم کام جز جام لبالب
ندارم کار جز دور دمادم
بیا ساقی بیار آن جام روشن
کزان گردد عیان اسرار مبهم
کند دل راخبر از ما تأخر
دهد جان را نشان از ما تقدم
ازان می پور ادهم جرعه ای خورد
تجلی کرد بر وی نور اعظم
مپرس از من که چونی در غم عشق
که من هستم بدین غم شاد و خرم
دو عالم گر ز دستم رفت غم نیست
مباد این غم زجانم ذره ای کم
تن عالم به آدم زنده شد لیک
بدین غم زنده باشد جان آدم
درین غم گم شدی جامی و رستی
اصبت غایة الغایات فالزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف حال کسی میپردازد که در میخانه نشسته و در عالم عشق غرق شده است. او از دیگر امور زندگی بیخبر است و تنها به شراب و شادی توجه دارد. شاعر از ساقی میخواهد که جامی پر بیاورد تا اسرار پنهان را روشن کند. او بیان میکند که با وجود چالشها و غمهای عشق، همچنان شاد و راضی است و این غم را جزئی از وجود خویش میداند. شاعر به این نکته میپردازد که با غم عشق، روح آدمی زنده میگردد و در نهایت که عشق و غم، نقطه عطفی در زندگی اوست، به یک حقیقت عمیق و والا دست مییابد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از میخانه، به حالتی خاص و معنوی دست یافتم و از همهچیز دور شدم.
هوش مصنوعی: من هیچ خواستهای جز یک لیوان پر از شراب ندارم و هیچ مشغلهای جز گشت و گذار دائمی.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جام نورانی را بیاور که با نوشیدن آن، رازهای پنهان و نامشخص مشخص میشود.
هوش مصنوعی: دل از حال ما خبر میدهد و به تأخیر میاندازد، اما جان، با نشانها و نشانههایش، از ما جلوتر میرود.
هوش مصنوعی: پسر ادهم از آن شراب جرعهای نوشید و بر او نوری بزرگ تابید.
هوش مصنوعی: از من نپرس چگونهام در غم عشق، زیرا من در این غم خوشحالم و شادابم.
هوش مصنوعی: اگر در دو جهان چیزی از دستم برود، ناراحت نیستم؛ اما نباید این ناراحتی ذرهای از وجودم را کم کند.
هوش مصنوعی: جهان به وجود انسان جان تازهای گرفت، اما با این حال، دل انسان در این غم همچنان زنده و دردناک باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در این اندوه و غم، تو به گونهای گم شدی که به اوج کمال و آرامش رسیدی؛ پس بر همین مسیر پافشاری کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به پاکی سید فرزند آدم
به نیکی رهنمای خلق عالم
درین محنت سرای شادی و غم
که گاهی ماژ باشد گاه ماتم
غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم
چو دانستم که گردندهست عالم
نیاید مرد را بنیاد محکم
پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم
شبان و روز با هم مست و خرم
مرا زان چه که چونان گفت ابلیس
[...]
مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم
بلی خود خلعت سلطان بهرحال
مبارک باشد و میمون و خرم
ترا بیرون ز تشریف شهنشاه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.