گنجور

 
جامی

به از کدورت زهد ریاست باده صاف

بیار باده که بالای طاعت است انصاف

کجاست خانه آن ماه خانگی که کنیم

ز شوق صاحب خانه به گرد خانه طواف

غلام پیر مغانم که لطف مشرب او

به زهد و توبه ز می خوردنم نداشت معاف

چه سود از آنکه به تقلید خواجه موی سترد

چو در دقایق تجرید نیست موی شکاف

سرم به افسر شاهی فرو نمی آید

ولی ز خدمت رندان ندارم استنکاف

به دلق و سبحه ملاف از تصوف ای صوفی

که پیش اهل صفا نیست خوش تصوف و لاف

چه خاک پای خودم خوانده ای ز رفعت قدر

به خاک پات که مستظهرم بدین الطاف

مراست وقف غمت جان و دل بحمدالله

که صدر شاه ندارد وقوف ازین اوقاف

به صدر مصطبه این بس سعادت جامی

که از اکابر این شهر نیست وز اشراف

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف

ز مرغزار برون آ و صف‌ها بشکاف

به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ

ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف

عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم

[...]

سعدی

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد

به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت

ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

صوفی محمد هروی

دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف

اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
امیرعلیشیر نوایی

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف

به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف

ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل

مرا که گشته ز تیغ فراق سینه شکاف

شکست قلب همه اهل عشق مژگانت

[...]

نظیری نیشابوری

تو این گشاد و گره‌ها به دام فکر مباف

امید نیست که عنقا برآید از پس قاف

درین دیار که ماییم آدمیت نیست

تو هر کجاش به بینی بگو چه شد انصاف

مرا ز سنت و حرمت سه انتخاب افتاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه