گنجور

 
جامی

زهی نور تو از هر ذره ظاهر

کمال وحدت ذات تو قاهر

تویی اول تویی آخر ولیکن

نه اول باشدت پیدا نه آخر

تویی ظاهر ز هر خاطر ندانم

چرا سالک کند نفی خواطر

ز جام عشق تو یک جرعه خواهم

ولیکن لاعلی ایدی المظاهر

ز تو غایب چرا باشم چو بینم

به حال خود تو را جاوید حاضر

تویی در چهره معشوق منظور

تویی در دیده عشاق ناظر

نیاید با وطن باز آن که گردد

به عزم کعبه کویت مسافر

کند ترک سفر هر راهدانی

که گردد بر درت روزی مجاور

طریقت جامی از صاحبدلی گیر

که باشد در سلوک عشق ماهر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شدست و بر مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

[...]

عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه