شدم به صحبت پیر مغان سحرگاهان
ز قید هستی موهوم خود امان خواهان
ربود آگهیم را به یک دو جرعه می
که نیست رستن ازین قید کار آگاهان
فداش هستی من کز فروغ طلعت خویش
نهد چراغ هدایت به راه گمراهان
درخت وصل بود بس بلند و طرفه کزان
نچید میوه بجز دست دست کوتاهان
چه سود شوکت شاهی که در نشیمن خاک
یکیست ذل گدایان و عزت شاهان
برای پرورش جان خوش است کاهش تن
خلاف مذهب تن پروران و جانکاهان
بلاست محتسب ار ناگهان رسد جامی
حذر فریضه بود زین بلای ناگاهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.