گنجور

 
جامی

دلاکرشمه آن شاه نازنینان بین

به سحر و شعبده آشوب پاکدینان بین

برآستان وصالش کشیده دامن از

درازدامنی کوته آستینان بین

صبا بگوی به آن مه که رخش بیرون ران

به چشم مرحمت اندوه ره نشینان بین

به هر زمین که نهد رخش بادپای تو نعل

ز سجده صورت ابروی مه جبینان بین

گره گشا خم طره و گروه گروه

فتاده در عقب خویش نافه چینان بین

چو همعنان رقیبان به عاشقان گذری

مکن رعایت آنان و سوی اینان بین

به وصف تو نپسندند نظم جامی را

کمال نازکی طبع خرده بینان بین