گنجور

 
جامی

دور از توام افتاده بر بستر درد و غم

یک پای درین عالم یک پای درآن عالم

راه دل و دینم زد آن عارض گندمگون

نبود بجز این معنی میراث من از آدم

خوی کرده رخت بارد از قرص قمر پروین

خندان دهنت دارد در غنچه تر شبنم

تا مهر کند دل را از هر چه نه مهر تو

یاقوت لبت از خط کرده ست سیه خاتم

تو شاهد جانهایی حاشا که خیالت را

جز دیده جان باشد در پرده دل محرم

بس تشنه جگر مرده در بادیه و جانش

در صحن حرم رقصان بر زمزمه زمزم

شد قاعده یاری سست از دل سخت تو

هر چند ز سنگ آمد بنیاد بنا محکم

در مردمش آید خون از نوک مژه بیرون

بی لعل لبت جامی از دل چو برآرد دم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجه عبدالله انصاری

ار دستت ز آتش بود

ما را گل مفرش بود

هر چه از تو آید خوش بود

خواهی شفا خواهم الم

میبدی

ار دستت از آتش بود

ما را ز گل مفرش بود

هر چه از تو آید خوش بود

خواهی شفا خواهی الم‌

مولانا

سر برمزن از هستی تا راه نگردد گم

در بادیه مردان محوست تو را جم جم

در عالم پرآتش در محو سر اندرکش

در عالم هستی بین نیلین سر چون قاقم

زیر فلک ناری در حلقه بیداری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

پیدا شده در عالم آن نور جمال او

آن نور جمال او پیدا شده در عالم

پیدا شده در آدم ذات و صفتش با هم

ذات و صفتش با هم پیدا شده در آدم

یک جرعه ز جام جم خوشتر بود از صد جان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه