گنجور

 
جامی

عارض ز خط آراسته شد نوش لبم را

برهم زد ازان عارض و خط روز و شبم را

آن نخل طرب را چو گزیدم لب شیرین

گفتا که مکن خسته ز دندان رطبم را

دل داشت نوای طربی فرقت آن ماه

با ناله بدل کرد نوای طربم را

دارم به تو روی از همه زان دم که نهادند

در قبضه عشق تو زمام طلبم را

تب لرزه ام از آه خود از زلف کرم کن

تاری که ازان رشته ببندند تبم را

محجوبم ازان عارض خوب از سبب زلف

یارب بکش از پیش حجاب سببم را

گفت از لب میگون تو جامی سخنی چند

بفروخت به می دفتر فضل و ادبم را

 
sunny dark_mode