آیینه باش و عکس رخش بین در آینه
مشنو خبر که نیست خبر چون معاینه
گفتم توان جمال تو دیدن به عشوه گفت
گر صاف دل چو آینه باشی هرآینه
ذرات کون آینههای جمال اوست
نقشی دگر نموده رخش در هر آینه
صوفی تو خرقهپوشی و ما رند جرعهنوش
ما بیننا و بینک الا مباینه
جامی چو در تلاطم بحر قدم فتاد
فارغ شد از تموج احداث کاینه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی ز بهر تجربه بگرفتم آینه
دیدم نشان مرگ در آنجا معاینه
بگریستم بزاری زار از نهیب مرگ
در حال بر زمین زدم از درد آینه
گفت آینه مرا چه زنی خیره بر زمین
[...]
آیینه تیره شد، ز چه تیره است آینه؟
چون رو به روی دوست ندارد هرآینه
مرآت دل به مصقله ذکر پاک کن
تا روی دوست را بنماید معاینه
«جَفُّ القَلَم بِما هو کاین» تمام شد
[...]
یک رو که درصد آینه بینی هرآینه
روی دگر نمایدت ای جان هر آینه
مهر رخش بصورت ذرات شد عیان
تا حسن خود بدید کماهی معاینه
چون شاهد جمال تو آغاز جلوه کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.