گنجور

 
جامی

قبول خاص طلب چند بهر خاطر عامه

به زرق و حیله کشی بار طیلسان و عمامه

بنوش جام مروق بسوز جامه ازرق

که خاص طالب جام است و عام عاشق جامه

همای طارم قدسی ز همت تو نشاید

که میل افسر هدهد کنی و طوق حمامه

به چشم نقص مبین نقش کارخانه هستی

نظر به گردش پرگار دار و جنبش خامه

ز عرض قصه ما طول یافت نامه قاصد

خوش آنکه طی شود این طول و عرض قاصد نامه

فروغ روی تو تابان بود ز جعد مسلسل

کضؤ لامع برق یلوح خلف غمامه

ز آتش دل جامی علم به چرخ کشیدی

لقد نصبت لسر الهوی علیه علامه