چرخ اخضر کز دو چشم خاست موج خون در او
شیشه سبز است و اشکم باده گلگون در او
شد جهان از اشک من دریا و می ترسم شود
غرقه از بار دل من زورق گردون در او
جا درون دل گرفتی چاکش از پیکان بدوز
تا نیابد ره خیال غیری از بیرون در او
رشته جان گر ز زلفت نگسلد چندین مپیچ
جان من گو باش یک تار دگر افزون در او
عشق تو هوشم ز دل بربود ترک عشوه ده
باده مست افتاد و مردافکن مریز افیون در او
روی مجنون بود در لیلی ولی زد بحر عشق
عاقبت موجی که گم شد لیلی و مجنون در او
مخزن سلطان عشق آمد دل جامی و نیست
جز خیال لعل جانان گوهری مخزون در او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم گریانم که میگردد ز شوقت خون در او
جا ندارد جز خیال آن لب میگون در او
غنچهٔ سیراب از باران اشکم در چمن
چشمهٔ خونست و غلتان لؤلؤ مکنون در او
آنچه روی عالمافروز است هرسو جلوهگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.