گنجور

 
جامی

مردم شکارا کین مجو با دوستداران بیش ازین

کافر سوارا سرمکش زین خاکساران بیش ازین

آهنگ ناز و کین مکن تاراج عقل و دین مکن

بهر خدا آیین مکن آزار یاران بیش ازین

بر ریش دل مرهم بود داغت منه بهر خدا

داغ غم بی مرهمی بر دلفگاران بیش ازین

گفتی غم و درد تو را هر دم فزایم اندکی

دارند امید از خوی تو امیدواران بیش ازین

بردی نخست از دل قرار آنگه نهفتی رخ ز ما

مپسند آیین جفا با بی قراران بیش ازین

باز ای سوار کج کله بر ما چه می رانی سپه

بگذر که نبود مور را تاب سواران بیش ازین

نعل سمندش جامیا حیف است کآلاید به گل

بر رهگذار او مریز از دیده باران بیش ازین