مهی از راه برآمد نه که افزون ز مه است این
سر من خاک ره او اگر آن کج کله است این
همه حسن است و ملاحت همه لطف است و صباحت
نه بت چارده ساله که مه چارده است این
شده بر هر سر راهش سپهی جمع ز خوبان
بشکن گو سپه شه که شه صد سپه است این
نه مرا بستر لعل است شب اندر ته پهلو
که ز خون مژه بسته جگر ته به ته است این
چو شب از محنت فرقت اگرم روز سیه شد
نکنم ناله ازان مه که ز بخت سیه است این
من و ویرانه محنت که به شبهای جدایی
دل خو کرده به غم را شده آرامگه است این
به رهت پست فتاده ست سر جامی بیدل
قدمی رنجه کن آخر نه کم از خاک ره است این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.